سلام
چون شد صداي فاطمه از پشت در بلند
زينب شنيد و گفت كه اي واي مادرم
..................
يا علي جان دفن قرآن مي كني واي از دلت
ماه را در خاك پنهان مي كني واي از دلت
چشمه خورشيد تو ساكن به قاب قبر شد
آسمانها را پريشان مي كني واي از دلت
چون كه دست آشناي يار گردد آشكار
شرم از ختم رسولان مي كني واي از دلت
واي اگر از نبش قبرش حرفي آيد در ميان
با لب تيغت چه طوفان مي كني واي از دلت
بازويي با خويش گفتي و شنيدي يا علي
شستشوي ياس بي جان مي كني واي از دلت
در بر خاكستر پروانه اي شمع سحر
خاك او را اشك باران مي كني واي از دلت
بعد از اين هر شب براي هديه روحي بلند
تا سحرها ختم قرآن مي كني ئاي از دلت
............................
با اعتراض جاودانه به روزم ... ( لطفا سر بزنيد )
هماره عاشق ...