سلام
زيبا بود
اينهمه خنجر دل کس خون نشد اين همه ليلي،کسي مجنون نشدآسمان خالي شد از فريادتان بيستون در حسرت فرهادتانکوه کندن گر نباشد پيشه ام بويي از فرهاد دارد تيشه امعشق از من دور و پايم لنگ بود قيمتش بسيار و دستم تنگ بود گر نرفتم هر دو پايم خسته بود تيشه گر افتاد دستم بسته بودهيچ کس دست مرا وا کرد؟ نه! فکر دست تنگ مارا کرد؟ نه!هيچ کس از حال ما پرسيد؟ نه! هيچ کس اندوه ما را ديد؟ نه!هيچ کس اشکي براي ما نريخت هر که با ما بود از ما مي گريخت چند روزي هست حالم ديدنيست حال من از اين و آن پرسيدنيست گاه بر روي زمين زل مي زنم گاه بر حافظ تفاءل مي زنمحافظ ديوانه فالم را گرفت يک غزل آمد که حالم را گرفت:" ما زياران چشم ياري داشتيم خود غلط بود آنچه مي پنداشتيم