حالا چرا شب دهم از عطش گفتم
هنوز كه ظهر عاشورا نشده
چرا شده
نتها براي زينب
كسي مي داند ؟
زينب كبرا نشسته روبروي حسين و دارد از عطش جان مي دهد
از كدام عطش
از شمشيرها
نيزه ها و سنگهاي لحظه هايي كه حسين اش را به صبح نزديك مي كنند
امشبي را شه دين در حرم اش مهمان است
صبح فردا بدنش...خاك بر سرت ...
شب دهم به صبح عاشورا نزديكتر مي شود و زينب
آن به آن هول مي كند
آن به آن دلش مي ريزد
هي پير مي شود
باز پيرتر مي شود
باز ...
آن به آن
عطشان مي شود
عطشان حسين
و
ذره ذره شهيد مي شود بدون هيچ شمشيري
هيچ تيغي و هيچ زخمي
اري زينب صبح نيامده شهيد شد
شهيد محبت حسين