خانوم زينب نشسته مقابل حسين
داره جون مي ده
ذره ذره
آروم آروم
بي هيچ صدايي
بي هيچ شمشيري
بي هيچ تيغي و سناني
آن آخرها حسين هم بلند شد و رفت
اما عطش ديگر آب نمي شناسد
اصلا ديگر حسين هم دواي زينب نيست
اين عطش زينب را
مي كشد
شايد اگر حسين هم بلند شد و رفت
نخواست يا نتوانست جان دادن زينب را بيند
نمي دانم
اما زينب همان شب دهم
جان داد
آب شد
مي فهمي چه نوشتم