زرد است که لبريز حقايق شده است سرد است که با درد موافق شده است شاعر نشدي وگرنه ميفهميدي پاييز بهاريست که عاشق شده است
سلام
1: وبلاگ شما من رو خيلي ناراحت كرد اخه ياد دوران كه از عشق خودم زخم خوردم انداخت
2: خوشحال شدم راستي خوشهال مي شم به من هم سر بزنيد
يا ليلي
خوانده ام در نگه جـاده که خواهي آمد
به دل خسته ام افتاده که خواهي آمد
تو مي آيي که جنون کشته عصيان نشود
همه شبـــهاي دلم شـام غريبان نشود
التماس دعا
يا حق
يوسف گمگشته باز آيد به كنعان غم مخور
كلبه ي احزان شود روزي گلستان غم مخور