• وبلاگ : من و گل نرگس
  • يادداشت : گريه بر مردي كه نيست!
  • نظرات : 1 خصوصي ، 38 عمومي
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     <      1   2   3      >
     

    خود حسين زنده كرد او را

    مگر نه او صبح نشده شهيد شد

    كسي فهميد ؟

    مگر نشنيده ايد كه ارباب دستانش را روي سينه ي خواهر گذاشت و آرامش كرد

    گمانت آمده فقط يك آرام شدن بود و بس

    نه نه

    حسين زينب را زنده كرد

    شهيده زينب را

    آري همانجا شب دهم

    ميان خيمه

    زينب بي هيچ حرفي

    جانش را در سكوت و تنها با نگاهش

    قربان حسين كرد و شهيد شد

    شهيد محبت حسين

    شمشير غم حسين به صبح اش نرساندش ....

    و اگر نبود دستان حضرت ارباب

    زينب هم در كربلا مي ماند ....

    زينب ، شهيده ي حسين

    بماند

    مي گويند خانوم وقت واقعه 55 يا 56 سالش بوده و

    سپيدي مويش به خاطر سن ايشان بوده

    هيهات از فهم اين جماعت

    كه هيچ بويي از شب دهم نبرده اند و

    شب قدر را كه ديگر اصلا نمي دانند از كجا تا كجاست

    بماند

    شب دهم خانوم تمام عالم اش پير شد

    موهاي سپيدش را نقل كرده اند

    اما اگر بداني

    همه وجود زينب پير شد

    و از پيري شهيد شد

    اگر نبود دستان حسين ...

    كجا بوديم

    گفتيم اصحاب رفتند آماده شوند براي فردا

    يعني روح شان را كه همان شب دهم

    قربان كردند

    اين تن شان را هم بايد براي قرباني كردن بسازند

    آخر اين تن را بايد ساخت

    چشم را بايد آنقدر شست تا پاك شود

    دست را بايد آنقدر وضو گرفت و به قران ماليد تا تربت شود

    بايد خيلي اين تن را ساخت

    روح خودش هم مي داند بايد قربان كه شود

    اگر رهايش كني

    اما تن را بايد خوب بسازي براي قرباني كردن

    راستي يادتان هست شب نهم را

    گفتم شب نهم شب قرباني شدن تن نيست يادتان هست

    بايد روح را فداي مولا كرد

    اين ارواحي كه قربان مولا شدند

    اگر خوب ببيني

    از شب نهم ياد گرفتند قربان شدن را

    انگار شب نهم اينجا هم باب الحوائج است براي شبهاي دهم و يازدهم

    و اين باب بودن را عجيب ارث برده از پدرش

    كه فرمود انا مدينه العلم و علي بابها

    و باب الحسين شدن اگر بداني يعني چه

    باب الحسين شدن يعني باب همه عالم شدن

    يعني چارچوبي كه پاي زوار حسين را مي بوسد

    يعني طاقي كه بر سر همه زوار حسين سايه مي اندازد

    يعني تكيه­گاهي كه زوار حسين بر او تكيه مي كنند براي وارد شدن به حرم حسين

    يعني ...

    خيلي نوشته ام

    نمي توانم بنويسم شان

    مي دانم

    ما مرد شب دهم نيستيم و شب يازدهم

    باقي بماند براي شبهاي دگر ... اگر شب مان دراز باشد

    يا ليلي

    يادت هست گفتم شب نهم شب هول كردن اهل حرم بود

    چقدر سوختي

    حالا كجايي تا از عطش بگويم

    از عطش زينب

    مي داني عطش چيست

    تشنه را وقتي است كه آب هم به جانش ضرر دارد

    وقتي است كه آب هم دوايش نيست

    آنقدر تشنه شده

    آنقدر تشنگي لبهايش را پاره كرده

    زبانش را خشك كرده

    جانش را سوخته

    كه پاره پاره شده

    تركيده

    ديده اي لبان تشنه اي را كه به آفتاب بسوزد چطور مي شود

    نمي توان به آن آب زد

    دسمالي تر مي كنند و بر لبانش مي كشند

    تا نرم شود

    بعضي هم اصلا روغن مي مالند به لبانش كه حتي جرعه اي آب هم برايش ضرر دارد

    حالا اين كجا و عطش كجا

    حالا چرا شب دهم از عطش گفتم

    هنوز كه ظهر عاشورا نشده

    چرا شده

    نتها براي زينب

    كسي مي داند ؟

    زينب كبرا نشسته روبروي حسين و دارد از عطش جان مي دهد

    از كدام عطش

    از شمشيرها

    نيزه ها و سنگهاي لحظه هايي كه حسين اش را به صبح نزديك مي كنند

    امشبي را شه دين در حرم اش مهمان است

    صبح فردا بدنش...خاك بر سرت ...

    شب دهم به صبح عاشورا نزديكتر مي شود و زينب

    آن به آن هول مي كند

    آن به آن دلش مي ريزد

    هي پير مي شود

    باز پيرتر مي شود

    باز ...

    آن به آن

    عطشان مي شود

    عطشان حسين

    و

    ذره ذره شهيد مي شود بدون هيچ شمشيري

    هيچ تيغي و هيچ زخمي

    اري زينب صبح نيامده شهيد شد

    شهيد محبت حسين

    همه گفتند

    دل بي بي كمي آروم شد

    عباس فرمود همه برن آماده ي فردا بشن

    همه رفتند

    حسين هم به خيمه آمد

    زينب هم دنبالش

    نشستند

    عباس ماند

    باب الحسينه ديگر

    همه مي دانند

    آقا هم مي داند چقدر معذب است وقتي ميان خيمه هست

    دلش را خوش كرده به ديدن قامتش وقت رفت و آمد از خيمه

    و زينب

    نشسته مقابل ارباب

    و ارباب دارد براي رقيه خاتون و سكينه خاتون

    به اندازه شب يازدهم تا هر كجا كه طول بكشد پدري مي كند

    رقيه خندان است

    اما نه مثل هر شب

    سكينه هم

    همه چيز را مي دانند

    همه همه چيز را مي دانند

    چقدر سخت است

    نمي فهمي

    هيچ كس نمي فهمد

    نفهمي مطلق

    اصحاب دونه دونه

    قربون ارباب شدند

    همه تا اون جون غلام سياهي كه نمي دونيد چقدر دوستش دارم

    اصلا از حر هم بيشتر دوستش دارم

    نه يه جور خاصي دوستش دارم

    وقتي شهيد شد

    بوي خوش از تن اش بلند شد

    حالا هر كي مي گه يه بويي

    اما كسي مي گفت بوي سيب دشت رو گرفته بود

    نه اينكه اين عطر بياد و بره ها

    نه اومده بود

    رفتني نبود

    اومده بود براي همه وجود جون

    غلام سياه ارباب

    نوكري مولايي شده بود ...

    بگذريم

    عباس تا نگاه كرد بي بي رو يه هو بلند شد

    قيام قيامت به پا شد

    صور دميد

    همه تكون خوردند

    همه مردند

    همه زنده شدند

    همه مست شدند

    همه واله ي عباس شدند

    ميان اين همه كربلايي ها

    از همه مست تر

    تشنه تر از همه

    جرعه نوش لبهاي عباس

    آقا حسينه

    اصلا انگاري اين بازي ها رو در مي ياره براي همين قيامت عباس

    اين همه عالم رو خلق كردي براي چي

    براي قيامتت ديگه

    اونجا رو بايد ديد

    اين همه ازش تعريف مي كني

    واسه چيه

    واسه اينه كه يه قامتي داره فقط بايد تو قيامت نشون عالم بدي

    بگذريم

    عباس بلند شد

    حسين مست شد

    زينب آروم ...

    عباس اما

    نگاهش سعي بين صفاي زينب مي كنه ومروه ي حسين

    يه جرعه به چشمهاي حسين

    يه جرعه به دل بي قرار زينب

    عجب حجي شده اين حج عباس

    خيلي حرف هست ها

    از همه بگذريم

    بايد يه جورايي گفت مستمع يه حالي ببره

    حالا همه كه تا صبح نمي توند تو سر و كله شون بزنن

    واسه بعضي بايد ساعت 7 روضه خوند و يه ساعته دعا خوند

    تا پياله سر نرفته تشنه بمونند براي شب بعد

    عجب روزگاريه

    كسي نيست بگه مگه شب ديگه اي هم هست روضه خون

    از آقا مي گفتم

    زمزمه مي كرد ميون سعي بين حسين و زينب

    قربانت بشم تصدقت برم

    چه غلطي كرديم مي خواي ما رو از سر خودت وا كني

    آقا عذر ما رو گردن گرفتي يعني چي

    يعني اينقدر خاك بر سر شديم كه ...

    مولاجان ما كجا داريم بريم

    آقا جان ما رو آواره نكن

    ما رو بيچاره نكن

    ما همين جوري

    آواره و بيچاره شما هستيم

    بيچاره ترمون نكن

    اقا جان به ما رحم نمي كني

    آخه شما بگو

    كجاي عالم مولا جونش رو واسه نوكرش فدا مي كنه

    خاك بر سر اين نوكر بدبختت

    آقا ما رو آتيش نزن

    ما رو بيشتر از اين نسوزون

    ...

    اونقدر گفت و گفت و گفت

    تا دل زينب يه كم آروم شد

    نهيب زد به اشاره

    به بچه هاش و اصحاب

    الان وقت قلندريه

    جيگر داراش بلند شن

    يا علي

    حالا ميون اين صور قيامت

    ارباب همه رو مي دونه ها

    خانوم زينب هم همه رو مي دونه

    اصلا از حق اليقين هم برو بالاتر

    خودش داره مي سوزونه

    همه رو

    تو مي گي حق اليقين يعني تو آتيش بسوزي

    اين ارباب خودش آتيشه

    اين خانوم خودش همه رو آتيش مي زنه

    چي داري مي گي

    اما

    اينها همه يه طرف

    اضطرار خانوم يه طرف

    اين ديگه دست خود خداست

    دل مضطر بي قراره

    آروم نداره

    اين ديگه كار خود خداست

    چرا اينطورش كرده

    داره مي سازدش

    براي چي؟

    براي كي؟

    مي گم

    آروم آروم

    ذره ذره

    قدم قدم

    مهلا مهلا

    يه جوري بايد بشنوي كه زجركش بشي

    بايد بچشي

    شنيدني كه نيست

    چشيدنيه

    بايد جونت هزار بار به لبت بياد

    بايد دلت بي قرار بشه

    بايد مضطر بشي

    بايدعاشق بشي

    از اينجا مال شب چهارم آقاست

    نمي دونم كي روضه ي شب دهم و يازدهم شروع ميشه

    اما به اين به نام ليلي كاري نداره اصلا شب دهمش شروع ميشه يا نه

    اصلا هيچوقت شروع ميشه

    اصلا عمرش كفاف ميده

    اما اين رو مي دونه

    روضه ي شب دهم و يازدهم اولا يكيه

    ثانيا تموم شدني نيست

    بماند ...

    باقي مقدمه ي روضه رو بگيم

    كي صبر كرد؟

    كي موند؟

    كسي آيا مونده ؟

    از اينجا ادامه ي روضه رو مي گيرم كه

    اصلا بايد شب دهمي باشه تو عالم

    بايد يه شبي باشه كه

    فقط اونهايي كه شب دهمي هستند بمونند

    بعضي ها بايد برند

    رفتني هستند

    موندني نيستند

    نه اينكه ما مونديم

    نه

    ما داريم افسانه ي موندن اونها رو نقل مي كنيم

    بگذريم

    براي همچو مايي افسانه هست

    انشالله براي شما شب دهم شروع شده باشه

    چراغ ها رو خاموش كرد و فرمود هركي مي خواد بره ياعلي

    هركي خسته شده از بودن با ما ياعلي

    هركي جونش رو بيشتر از ما دوست داره ياعلي

    هركي كه ... ياعلي

    عذرش با من ياعلي

    هركي مي خواد بره

    بره

    حتي عذرش فرداي قيامت هم با من

    فقط يه جوري بره كه صداي ....

    نشنوه

    اين دو سه تا جمله ي آخر خيلي سنگينه

    فكرش رو بكن معشوقه مون

    عاشقي ما رو هم بكنه

    اصلا خودش هم عاشقي كنه هم معشوقي

    ما اين وسط ؟

    خاك بر سر ما

    خاك بر سرت عالم

    خاك بر سرت

    چراغ خاموش بود اما كسي فكر نكنه بي بي دو عالم چيزي نمي بينه ها

    خوب مي ديد

    همه رو مي ديد

    عباس هم چشمهاي دختر فاطمه رو

    همين كه نگاه عباس افتاد به چشمهاي بي بي

    دلش هري ريخت

    اصلا غلام يعني عباس

    نوكر اين خاندان يعني عباس

    نوكري كه از دل مولاش خبر نداشته باشه كه نوكر نيست

    ببين تاج نوكري اين آل الله رو

    اول سر كي گذاشتن

    حالا خجالت بكش از ادعاي نوكري اين خاندان

    درسته كه آخرش عين پسر خانوم عزيز ميشي

    اما

    نوكر كجا پسر خانوم كجا

    عباس مي دونه چي ميگم

    بگذريم

    شب دهم بوديم و يازدهم

    گفت

    زينب عاشق حسين بود و حسين معشوق زينب

    حسين عاشق زينب بود و زينب معشوق حسين

    از ازل تا ابد

    مي فهمي ؟ نه نمي فهمي

    دوباره گفت

    علي عاشق فاطمه بود و فاطمه معشوق علي

    فاطمه عاشق علي بود و علي معشوق فاطمه

    فهميدي ؟ نه نفهميدي

    دوباره مي گويم

    فاطمه عاشق پدر بود و پدر معشوق فاطمه

    پدر عاشق فاطمه بود و فاطمه معشوق پدر

    باز دوباره بگويم ؟

    امام رئوف عاشق كريمه قم بود و كريمه قم معشوق امام طوس

    كريمه ي قم عاشق امام رئوف بود و امام رئوف معشوق كريمه ي قم

    ...

    كسي گفت همه را غلط گفتي

    مرد را عاشق آفريده اند از جنس نياز و

    زن را معشوق آفريده اند از جنس ناز

    خنديدم تلخ

    كجايي ؟

    كجا بودي ميان كوچه ي بني هاشم

    ببيني چطور عاشق شده، معشوقه­اي و

    پروانه وار آتش را به جان مي خرد پشت درب خانه ي علي

    و كجايي ببيني عاشقي چون شمع مي سوزد

    بي هيچ تكاني

    دست بسته

    و مي بيند پروانه اش را و دم بر نمي آورد

    كجايي ؟

    آي شب دهم را بگويم و شب يازدهم را نه

    باشد

    ببين

    ببين چگونه معشوقه اي

    شرط زندگي اش را

    گرديدن دور برادر قرار مي دهد

    و عاشقي، معشوق مي شود بر بلنداي ني

    و از چپ و راست

    رقص­كنان و قرآن خوان

    مي آيد مقابل چشمان عاشقش

    گويي دلبري را استادتر از

    حسين نيست

    حسين دلبري مي كند و زينب عاشقي

    معشوقي عاشق شده و عاشقي معشوق

    كجايي ؟

    هنوز روضه را شروع هم نكرده­ام

    همه را گفتم

    براي شب آخر

    شب دهم

    شب يازدهم هم همان شب دهم است فرقي ندارد حالا مي گويم

    شب دهم همان شب يازدهم است مي گويم مي گويم

    صبر كن صبر كن ...

    شب سوم آقا تا اينجا بيشتر نتونستم بنويسم

    هنوز روضه رو شروع نكرده

    شبم تموم شد

    هنوز شب دهم و يازدهم شروع نشده ها...

    گفت اصلا بگو اين دو شب از كجا اومدند ؟

    از كي شب شد ؟

    كي صبح مي ياد؟

    اصلا تو چرا هي از شب مي گي؟

    گفتم باشه مي گم

    اروم اروم

    با من بيا

    اروم اروم خودت مي فهمي

    همه چيز رو

    اما اونوقت نگي اين چه خاكي بود بر سر ما كردي ها

    اين رو از اول بگم ...

    خوب گفتي شب دهم و يازدهم از كجا اومدند

    وايستا ببينم مي تونم اون اول اومدنشون رو پيدا كنم

    رفتم رفتم تا ازل

    نگاه كردم ديدم

    كسي گفت

    محمدم

    همه افلاك رو براي تو خلق كردم

    بعد رو كرد به محمد و

    گفت محمد تو رو به خاطر علي خلق كردم

    بعد از ميان اين دو فاطمه را خطاب كرد

    فاطمه جان اين همه را به خاطر تو خلق كردم

    شب قدر از فاطمه شروع شد

    نور سياهي همه عالم را فراگرفت

    نوري كه بالاتر از نوري نيست

    نور فاطمه

    ام ابيها

    كفو علي

    نمي فهمم

    اين واژه هاي بالا انقدر عميقند كه ادمي را غرق مي كنند

    بگذريم (نگويي اينها بي ربط بود كه گفتي ...)

     <      1   2   3      >