Image and video hosting by TinyPic یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور.......کلبه ی احران شود روزی گلستان غم مخور
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
کدورت، سرآغاز جدایی است . [امام علی علیه السلام]

نرگس* - من و گل نرگس

جستجو در وبلاگ:
Powerd by: Parsiblog ® team.
کسی بیرون از قاب...(یکشنبه 86 بهمن 7 ساعت 5:0 صبح )

 

photo

 

در این روزهای قحطی...

*بر ناقه ای عریان نشسته بود و بر تقدیر تلخ خویش ناله می کرد و تازیانه میخورد. روضه خوان محله یمان میگفت:«زینب ستم کش» و من در ذهنم پیرزنی خمیده و فرتوت را مجسم می کردم که تنها زجه زدن و صورت خراشیدن میداند. زنی که در اوج نبرد، مدام غش میکند و از حال میرود. کسی که بعد از عاشورا چیزی فراتر از یک زن اسیر نیست؛ طنابی بر گردن، شانه هایی فروافتاده و اوج اشک و آه بر چهره ؛ اسیر! یک زن کاملا معمولی! با تمام هویت زنانه اش که ناگهان در میان یک حادثه غیر معمولی قرار می گیرد.آدم های معمولی با تراژدی هایی هر چند رقت بار محکوم اند که در تاریخ فراموش شوند.همانطور که قهرمانان صفحه حوادث روزنامه، به سرعت از یاد میروند.این ذهنیت مفلوک از زنی اسیر همراه کودکی من مرد؛ آن چنان که باید! زینبی که در جوانی من ساقه کشید، زن دیگری بود بی هیچ شباهت به اسیر تقدیرهای تلخ.

موجودی با قابلیت های جاودانه ماندن!

*عون و جعفر را روی دست گرفته و پیش می آید.دو خط خون، ردیف جا پاهای مرد را میپوشانند.خط خون دو فرزند.حسین(علیه السلام) پیش می آید و نگاهش به خیمه زنان است.منتظر است که زینب(علیهاالسلام) به ناله بیرون بیاید. ولی صحرا بدجوری ساکت است. از تمام درزهای خیمه زنان انگار سکوت میتراود.نه مویه ای...نه شیونی

...نه گلایه ی!...هیچ!!!

کجاست زن؟ کجاست عشق فرزند؟ کجاست مادر با تمام عشق و عاطفه اش؟ این فرزندان پاره پاره از اویند و هیچ صدایی نمی آید. زن نمیگرید؛ نمی نالد. از خیمه بیرون

نمی آید؛ و نمیگذارد کسی بگرید؛ بنالد.

سکوت... سکوتی که از جنس صبر حتی نیست؛ از جنس خالص عشق است. دو قربانی او، دو نتیجه ی هستی او، آنقدر حقیرتر از تمام وسعت عشق اند که حتی برای دیدنشان بیرون نمی آید. مبادا حسین(علیه السلام)....

حس! حسی فراتر، گرمتر .... زیباتر از مادر بودن و زن بودن است که در این لحظه او را در خویش فرو برده است.این برادر عجیت،آنقدر فراتر از دوست داشتن است که عاشق مادرانه را راحت میشود پیش پایش سر برید. آه، فقط خدا میداند که این روزها چقدر ما به هویتی چنین، به روحی چنین، به عشقی که ما را از این مرزبندی تنگ برهاند
، نیاز داریم.این روزها؛ این روزهای قحطی!

*آدمها پشت سرهم روی یک مدار ساده میچرخند. تکرار میشوند. دور می زنند.مردها مثل هم، زن ها مثل هم! با هویتی کاملا تعریف شده. خط کشی شده؛ مصوب و قانونی. همه طبق معلومشان رفتار میکنند.

-«مرد است دیگر، حالا یک وقت هم از کوره در میرود. فحشی، کتکی...همه شان همین اند...»

-«بالاخره مرد است. غریزه دارد. یک وقت هم دست از پا خطا میکند دیگر....»

-«زن است دیگر،اگر مدام پای آیینه نباشد و به خودش نرسد که اسمش زن نمیشود.»

-«زن است دیگر،دلش نازک است.خب طاقت خون دیدن ندارد.زود گریه اش در می آید...»

-«زن است دیگر،عاطفه دارد.بچه اش را دوست دارد.نمی تواند ببیند....»

توجیه ها از فرط تکرار منطق شده اند.همه پشت سرهم روی مرزهویت خط کشی شده راه می روند. نه پس، نه پیش. بردگی اقتضای طبیعت!

یادش بخیر! قدیم ها دلمان میخواست قالب ها را بشکنیم ؛ سیال شویم ؛ بیرون بریزیم. از هر چه قالب، هر چه قاب متنفر بودیم. میدانستیم که از یک تصویر ثابت بیش تریم...برتریم؛ام این روزها ، این روزهای عجیب.خودمان، خودمان را قاب میگیریم و میگذاریم سر طاقچه:«زن» و چه می پرستیم نصویر ساده ای را که اراده ما در آفریدنش هیچ نقشی نداشته است.بعضی هامان هم هنر میکنند و میگویند:« نه، ما نمی خواهیم این باشیم» بعد از خودشان قاب دیگری میسازند: «مرد»-چه هنری!

-و هیچ کدام یادمان نمی آید که قرار بود...

قحطی، قحطی دست هایی که تصویر خودشان را میسازند. قحطی دوست داشتنی است که انتخابش کرده ایم نه که او به اقتضای طبیعت، مارا انتخاب کرده است. در این قحطی که زن خودش را میپرستد، زن بودنش را میپرستد، زینب چه گمشده ی عجیبی است....

*همه ی عزیزانش را سر بریده اند. تکه تکه کرده اند. سرهایشان را همراهشان آورده اند. کودکان کاروانش را تازیانه زده اند و خودش را، طبق خط کشی ها،الان زن باید غش کند.باید تا حد مرگ بی تابی کند.باید از ترس و غم بی کلام شده باشد.

اما او ایستاده است؛راست. در دربار یزید -جایی که نفس مردها میبرد- و آهسته و بریده بریده نه، بلکه با بلاغتی که تن تاریخ را میلرزاند فریاد میزند:

«کدکیک، واسع سعیک، ناصب جهدک، فو الله لا تمحوا ذکرنا و لا تمیت وحینا»

(بحارالانوار جلد 45، ص 135)

هر حقه ای میخوای بزن،تمام سعیت را بکن؛ اما یقین داشته باش که نام مارا محو نمیکنی.آن که محو و نابود میشود تو هستی.

*علامت سوأل رو به رویم ایستاده است ؛ کدام اسیریم؟؟ ما یا زینب؟؟

فاطمه شهیدی

 

 

 photo

 

* در وصل هم به عشق تو ای گل، در آتشم

عاشق نمیشوی که ببینی چه میکشم

با عقل آب عشق به یک جوی نمیرود

بیچاره من!که سالها در آب و در آتشم

خندان به روی زخم بخندم، باکی نیست

شاهد شو ای شراره محبت که بیغشم

یعنی ممکن است مارا یادتان رفته باشد؟؟

یک جور نگرانی مثل خوره افتاده توی دلم که نکند شما به کل ما را فراموش کرده اید.

ببینید آقا!ما اینجا هستیم!این جا.

قضیه ی مارا یادتان است؟ یک قراری بود که شما جلو بروید و ما پشت سرتان راه بیفتیم واین حرفها....

یادتان هست؟

هر گدای عشق،که عاشق نیست!

هر گدای حسین، که زینب نیست!

ما گداها را یادتان است؟

 

 


» نرگس*
»» شاخه نرگس ( نظر)

<      1   2   3   4   5   >>   >
اوقات شرعی

بازدیدهای امروز: 1  بازدید
بازدیدهای دیروز: 4  بازدید
مجموع بازدیدها: 120069  بازدید
[ صفحه اصلی ]
[ پست الکترونیک ]
[ پارسی بلاگ ]
[ درباره من ]

نرگس* - من و گل نرگس
نرگس*
» آرشیو یادداشت ها «
دونه های انارم
» موسیقی وبلاگ » اشتراک در خبرنامه «
 
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سفارش تبلیغ
صبا ویژن